عـبـداللّه بـن سـلیـمـان گـویـد: از حـضـرت صـادق (ع ) پـرسـیـدم از گـفـتـار خـداى عزوجل (که فرماید:) (((و رتل القرآن ترتیلا))) فرمود: امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه فـرمـوده : یـعنى او را خوب بیان کن و همانند شعر آنرا بشتاب مخوان ، و مانند ریک (هنگام خـواندن ) آنرا پراکنده مساز، ولى دلهاى سخت خود را بوسیله آن به بیم و هراس افکنید، و هـمـت شـمـا ایـن نـبـاشـد کـه سـوره را بـآخـر رسـانـد (یـعـنـى هـمـت خـود را در تـدبـر و تـاءمـل در آیـات و بـکـار بـسـتـن و عـمـل کـردن آنـهـا قـرار دهید نه باینکه سوره را بآخر رسانید).
داستان چوپان و مهندس
چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک دور افتاده بود.ناگهان سر و کله یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا شد.
راننده اتومبیل که یک مرد جوان با لباس شیک.کفش های مارک دار.عینک و کروات گران قیمت بود سرش را از پنجره اتومبیلش بیرون آورد و پرسید:اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری یکی از آنها را به من خواهی داد؟
چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به گوسفندهایش که به آرامی در حال چریدن بودند انداخت و با وقار خواصی جواب مثبت داد.
جوان ماشین خود را در گوشه ای پارک کرد و لپ تاپ خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد و آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد و وارد صفحه ناسا روی اینترنت جایی که میتوانست سیستم جست و جوی ماهواره ای GPS را فعال کند شد.
منطقه چراگاه را مشخص کرد.یک بانک اطلاعاتی با شصت صفحه کاربرگEXCELبه وجود آورد و فرمول پیچیده عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.
بالاخره 150 صفحه اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و در حالی که آنها را به چوپان نشان میداد گفت:شما در اینجا دقیقا 1586 راس گوسفند داری.
چوپان گفت:درست است.حالا همینطور که قبلا توافق کردیم میتوانی یکی از گوسفندان را ببری.
آنگاه به نظاره آن جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود پرداخت.
وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد.چوپان رو به او کرد و گفت:اگر من به تو بگویم که دقیقا چه کاره هستی آن را به من پس خواهی داد؟
مرد جوان پاسخ داد:آره چراکه نه؟
چوپان گفت تو یک مشاور هستی!
مرد جوان گفت:بله.اما به من بگو این را از کجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد کار ساده ای است .بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد به اینجا آمدی.برای پاسخ دادن به سوالی که خود من از قبل جواب آن را میدانستم مزد خواستی.مضافا این که هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمیدانی چون به جایث گوسفند سگ مرا برداشتی.
ممنون میشم اگه نظر بدید
داستان-داستان زیبا-داستانهای زیبا-داستان قشنگ-داستان کوتاه-عجایب-عجایب جهان-زیبا ترین داستان-داستان چوپان و مهندس-چوپان و مهندس-بهترین داستان-داستانها-داستانهای کوتاه-داستان عجیب-عجیب-