طنز؛ فرهنگ اصطلاحات کارمندان!

ابو عبداللّه فراء گوید: حضرت صادق (ع ) فرمود: خداى تبارک و تعالى میداند که بنده اش چه میخواهد هرگاه بدرگاهش دعا کند، لیکن دوست دارد که حاجتها بدرگاهش شرح داده شود پس هرگاه دعا کردى حاجتت را نام ببر.
و در حـدیـث دیگرى گوید: که فرمود: خداى عزوجل حاجت تو را مى داند و نیز داند که تو چه خواهى ولى دوست دارد که حاجتهاى (خود را) بدرگاه او شرح دهى .


فرهنگ اصطلاحات کارمندان!


رئیس: نفس، باقلوا، نون شیرمال، ای جونم، صدام کن که دوباره/ بیام با یه اشاره، همیشه در جلسه است، امضایش از طلا بیشتر می ارزد، هر چند در اداره رئیس است در منزل مرئوس است، ارباب حقوق ها، رب النوع مرخصی، وام دونی، آنچه برای ما آرزوست برای او خاطره است.

طنز؛ فرهنگ اصطلاحات کارمندان!

کارمند: پدیده ای که اهل منزل او را شکل عابر بانک می بینند، شکست ناپذیر، جان سخت، مدیران در کار کشیدن از آن ها یک تلقی نباتی گیاهی دارند، دونده استقامت، نوع مذکرش اغلب حامی مالی دانشگاه آزاد هم هست، نوع «بُن» دارش هم موجود است، جنبنده ای که هر روز 6 صبح باید از خانه برود، جوان ها می پسندند، خانواده ها دوستش دارند، از باجناق بدش می آید، از قرمه سبزی خوشش می آید، موجودی که اگر سی سال کار کند تازه می فرستند تو صف نان سنگک بایستد، ورژن بازنشسته اش در پارک ها یافت می شود، منو سر لج ننداز میرم زن می گیرم/ چی گفتی؟!

عیدی کارمندان: جفت شیش کارمندان، پله پله تا ملاقات رئیس، حماسه ی مدیران، آجیلانه، خرج پوشک بچه، لباس عیال، اداره ی نمونه همینه همینه، بچه ها متشکریم، ابر و باد و مه و خورشید و فلک یاری کنند تا به دستمان برسد، اگر هم برسد به شوهر خانواده چیزی نمی رسد، الهی گوشت بشه به تن.

مرخصی: کارمندها پرواز می کنند، زمانی برای مستی اسب ها، جمعه ی مدام، ساعتی اش حال نمی دهد، پا دراز کردن عمیق، عدسی فردا مرخصی، منو این همه خوشبختی محاله، منو با خودت ببر دوبی، دوبی...

معاون: معاند متخاصم ستیزه جو، موجودی که همیشه از ما کم تر کار می کند و سه برابر ما حقوق می گیرد، بپیچون کبیر، وقتی فامیلی اش کلانتر بود کارتونش کردند، در جلسات نقش گلدون را بازی می کند.

پاچه خار: لعبت رئیس، حاصل دگردیسی فحش های مدرسه ای، حاصل قلمه زدن مورچه خوار و پاچه پاره، موجودی که حضورش برای هر اداره مثل میز و صندلی ضروری به نظر می رسد، زیرآب زن با حفظ سمت، شغل دوم همه از آبدارچی تا معاون، لسان الچرب، مفتاح المنفعت، مصباح المرتبت.

منشی: موجودی که خیلی نرم مراجعین را می پیچاند، لوبیا برو فردا بیا، زنببیل قبول نمی کند، از خاندان نصرا... منشی که کلیه و دمنه را به زبان فارسی نوشت اما نوادگان او فقط ساعت ملاقات بلدند بنویسند، به چای و تلفن علاقه دارد، مثل فامیل دور به «در» عشق می ورزد، که با این درد اگر در بند در مانند درمانند.

نظرات 1 + ارسال نظر
منصور دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:31 ب.ظ http://strange-jahan.blogfa.com

سلام وب جالبی دای خوش حال میشم به وبم یه سری بزنی.گه مایل باشی با هم تبادل لینک کنیم منو با نام عجایب جهان لینک کن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد